به بهانهی ولادت خاتمالنبیین
بزرگان یهود از طلوع ستاره سرخ باخبر شدند و کشیشان مسیحی بر محراب کلیساها نام محمد را دیدند و زرتشتیان آتش هزار ساله را از دست دادند... این وقایع در جای جای زمین، خبر ولادت پیامبر خاتم را جهانی ساخت. در شب میلاد، بزرگان یهود و نصارا هر کدام در محلی جمع شده بودند و صفات پیامبر (ص) را ذکر میکردند. حبیب راهب گفت: این علامات به وجود نیامده مگر برای پیامبری فرستاده شده در این زمان، که ما اسم و صفت او را در تورات و انجیل و زبور و دیگر کتابهای آسمانی یافتهایم. هر کس به او ایمان بیاورد، نجات یافته و هر کس او را انکار کند، هلاک میشود.
منقول است از عبدالله بن سلام (از علمای یهود که اسلام آورد) که گفت: والله ما میشناسیم محمد را زیاده از آنچه فرزندان خود را میشناسیم. زیرا که نعت آن حضرت را در کتابهای خود خواندهایم و در آن شک نداریم. 1
کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم، او (پیامبر) را همچون فرزندان خود میشناسند؛ ولی جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان میکنند. (بقره / 146)
در حدیثی از امام حسن(ع) نقل شده که فرمودند: گروهی از یهود به خدمت حضرت رسول(ص) آمدند و اَعلم ایشان، چند سؤال کرد و حضرت، همه را جواب فرمود. او بعد از شنیدن آن جوابها مسلمان شد و نامهای بیرون آورد که جمیع آن جوابها که حضرت فرموده، در آن مکتوب بود. سپس گفت: یا رسولالله! به حق آن خداوندی که تو را به حق فرستاده است، ننوشتهام این سؤالها و جوابها را مگر از الواحی که حق تعالی برای حضرت موسی(ع) فرستادهبود. و در تورات آنقدر فضل تو را خواندهام که در تورات، شک کردم. و چهل سال است که نام تو را از تورات محو میکنم و هرچند محو کردم باز نوشته دیدم. در تورات خوانده بودم که این مسائل را به غیر از تو کسی جواب نخواهد گفت... 2
ما نشانههای روشنی برای تو فرستادیم. و جز فاسقان، کسی به آنها کفر نمیورزد... و هنگامی که فرستادهای از سوی خدا به سراغشان آمد، و با نشانههایی که نزد آنها بود، مطابقت داشت، جمعی از آنان که به آنها کتاب آسمانی داده شده بود، کتاب خدا را پشت سر افکندند، گویی هیچ از آن خبر ندارند. (بقره / 99 و 101)
(منبع 1 و 2: حیاة القلوب، جلد 3 / علامه مجلسی / انتشارات سُرور.)
اخبار سطیح کاهن درباره پیامبر اکرم(ص): در سرزمین یمامه کاهنی به نام سطیح زندگی میکرد که بسیاری از پادشاهان در مشکلات به او مراجعه میکردند. در ماههای اول ازدواج عبدالله و آمنه، روزی سطیح به آسمان نگاه میکرد که با منظرهای غیرعادی از نورهای درخشنده روبرو شد. به غلامان و همراهانش گفت:« این انوار را علامتهایی عظیم میبینم... میبینم که نورهایی از آسمان به زمین نازل میشوند و گمان میکنم که مادر آن هاشمی به او باردار شده و ولادت آن مولود نزدیک است. اگر چنین باشد، وای بر من.» سطیح به دیگر کاهنان نامه نوشت و از آنها دربارهی آن نورها سؤال کرد. از جمله به زرقاء کاهنهای در یمن. او در پاسخ نوشت: « این نورها از آلعبدمناف و به سبب شخصی به نام محمد است که پیامبر خواهد شد. بدان که این علائم به دلیل نزدیک شدن آن هاشمی است. هنگامی که نامه مرا خواندی، برخیز و به سوی مکه بشتاب، که من نیز به آنجا میروم تا حقیقت امر را بدانم. در مکه به کمک یکدیگر حیلهای به کار میبندیم و نور این مولود را پیش از درخشیدن، خاموش خواهیم کرد.» هنگامی که پاسخ زرقاء به سطیح رسید، او بار سفر بست و گفت: « من به سوی آتشی میروم که در حال شعله گرفتن است. اگر توانستم آن را خاموش کنم به یمامه باز میگردم و اگر نتوانستم از هماینک با شما خداحافظی میکنم. زیرا پس از آن به شام میروم و در آنجا ماندگار میشوم تا بمیرم.» سپس به همراه قوم خود به سوی مکه حرکت کرد. هنگامی که به مکه رسیدند، ابوطالب همرا برادرانش نزد سطیح آمدند. سطیح با دیدن ابوطالب، به او گفت: شما خاندان بهترین مردم، از نسل هاشم، و تو و برادرت، صاحب بهترین نسلها هستید. بدون شک تو عموی پیامبری هستی که در اخبار و کتب پیشینیان ذکر شده. پس نسب خود را از من که شما را میشناسم، پنهان مدار. سپس به عبدالله اشاره کرد و رو به مردم گفت: به زودی فرزند این شخص، به پیامبری مبعوث میشود. و شخصی او را یاری خواهد کرد که پسرعمویش است. آنگاه به ذکر اوصاف پیامبر و امیرالمؤمنین پرداخت و نام و نسب ایشان را بنا بر تورات و انجیل بیان کرد. پس از این، مردم سراغ سطیح میرفتندتا از او درباره پیامبر آخرالزمان بشنوند. سطیح به آنان گفت: شما سراغ من آمدهاید تا از دلایل نبوت بپرسید و درباره پیامبر طاهر و پاکیزه که شکنندهی بتها و ذلیل کنندهی کاهنان و ساحران است، بشنوید. به خدا قسم، ما هرگز با ظهور او خوشحال نخواهیم شد. چرا که کاهنان، هنگام ولادت او از مقام خود، سقوط میکنند. من با جرأت میگویم هنگامی که او به دنیا بیاید، سطیح هیچ دلیلی برای زندگی نخواهد داشت. و در آن روز درخواست مرگ خواهد کرد. و آن درخواست نزدیک است...
(ماجرای سطیح کاهن، زرقاء کاهنه و دیگر علمای یهود، و اخبار آنان درباره پیامبر اکرم و حضرت علی(ع)، در بحارالانوار، جلد 15، مفصل و جالب توجه است. خلاصهای از ماجرای سطیح و زرقاء، در کتاب گزارش لحظه به لحظه از ولادت پیامبر(ص) / محمدرضا انصاری / انتشارات دلیل ما، آمده است.)
هنگامی که مؤمنان را ملاقات کنند، میگویند: ایمان آوردهایم. ولی هنگامی که با یکدیگر خلوت کنند، (بعضی به بعضی دیگر اعتراض کرده) میگویند: چرا مطالبی را که خداوند (درباره صفات پیامبر) برای شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو میکنید تا در پیشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال کنند؟ آیا نمیفهمید؟ (بقره / 76)
و هنگامی که از طرف خداوند، کتابی برای آنها آمد که موافق نشانههایی بود که با خود داشتند و پیش از این به خود نوید پیروزی بر کافران میدادند؛ با این همه، هنگامی که این (کتاب و پیامبری) را که از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد. (بقره / 89)
***********************************
آری، تو را میشناختند. مانند فرزندانشان. با همهی جزئیات... و اسمت را میدانستند. که در کتابهایشان آمده بود: اِسمُهُ احمد.* و نیز زمان ولادتت را... از این رو سالها زودتر به مکه آمدند تا قبل از حضورت در جهان، کار را تمام کنند. اگرچه به قیمت کشتن آمنه (س).
و تقدیر این بود: تو بیایی. که جهان، از همان لحظهی آغاز خلقت، منتظر تو بود. منتظر خاتمالنبیین، محمد امین... و تو آمدی. با همهی دلایل روشن... و با این همه، انکارت کردند. انکاری از سر یقین و آگاهی، از سر لجاجت و خودخواهی...
و هنوز این انکار ادامه دارد. انکارِ همهی آنچه منسوب به توست... انکارِ وصیات، فرزندانت، امّتت... خانه و مسجد و قبلهات... و همهی آثار حضورت... از مکه... تا مدینه... تا قدس...
و ای رسول خدا، این روزگار ماست که میبینی: شبیه روزگار مردمانِ زمانهی تو. با همان دردها و گرفتاریها، همان طعنهها و بهانهها، همان جنگها و جنگها... اگرچه با الفاظی متفاوت... و این روزگار ماست: بدتر از روزگار مردمان زمانهی تو... که ما نه حضور تو را داریم، نه ظهور فرزندت را... و این مصیبتِ عُظمای روزگار ماست...
*: سوره صف، آیه 6: به یاد آورید هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: « ای بنیاسرائیل، من فرستادهی خدا به سوی شما هستم... و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من میآید و نام او احمد است.» پس هنگامی که او (احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: این سِحری است آشکار.
(ترجمهی آیات قرآن کریم از آیتالله مکارم شیرازی.)